تقدیم به پیامبر مهرابانی ها

دسته بندی : ولادت حضرت محمد ص, رحلت حضرت محمد ص,
غلامرضا شکوهی
 
 

 گلوی بادیه هر لحظه تشنه تر می گشت

چو تاولی ز عطش، از سراب برمی گشت

هُبَل نشسته به تاراجِ بی نوایی ها
منات و لات و عُزی خسته از خدایی ها

به روح بادیه هر ناخدا خدایی داشت
خدای بادیه از ناخدا گدایی داشت

تو خواب بودی و خورشید جمعه داد نوید
که با طلیعه ی خورشید، زاده شد خورشید

رسید و پشتِ ابوجهلِ دشتِ جهل شکست
بنای بتکده با یک اشاره سهل شکست

فقط نه هر چه بتی بود بر زمین افتاد
که بر جبین مداین هزار چین افتاد

نشست بر لب دریای ساوه تاول آب
که دیده است که دریا بدل شود به سراب؟

سماوه با لب تشنه نوید آب شنید
نوید آب از آیینه ی سراب شنید

مجوسیان همه بعد از هزار سال آتش
به ماتمی که چه شد مثل پارسال آتش؟1

بیا به کومه ی وادِی القُری طواف کنیم
به یاد او سفر از قاف تا به قاف کنیم

کسی ز گستره ی آسمان به زیر آمد
رسولِ سبزِ تعهد، چقدر دیر آمد

کسی که غار حرا خلوت حضورش بود
هزار زخم زبان بر دلٍ صبورش بود

کسی که مُهرٍ نبوت به روی ناصیه داشت
که بود؟ خصمیِ هر ناخدا که داعیه داشت

کسی که پرچم «لولاک» بر جبینش بود
جوازِ کشتن بتها در آستینش بود

پیمبری که به درگاه حق مقیم شود
به یک اشاره ی دستش قمر دو نیم شود

نبی ز هیبت جبریل، سوخت در تب عشق
ندا رسید: بخوان، ای رسول مکتب عشق

بخوان به نام خدا، ای پیام آور صبح!
بخوان، همیشه بخوان، ای رسول دفتر صبح!

نبی مخاطبِ «یا ايّهَاالمُدَثَّر» گشت
رسول بادیه، مأمور «قُم فَاَنْذِر» گشت

بسیط بادیه را رزمگاه ایمان کرد
تمام هستی خود را فدای قرآن کرد

به کوه گفتم: از او استوارتر؟ گفت: او
به موج گفتم: از او بیقرارتر؟ گفت: او

به ابر گفتم: از او چشم مهربان تر کیست؟
زشرم، صاعقه زد، هرکجا رسید، گریست

تو ای حماسه ی راهی که اولش کوچ است!
زمان بدون حضورت تصوّری پوچ است

بیا که بادیه لم داده بر تمامت جهل
مگر به عزم تو افتد به خاک، قامت جهل

صدای سبز تو جاری است در میان حرا
بخوان، همیشه بخوان، ای ترانه خوان حرا!

به کوهسارِ دلت آبشار تنهایی است
حکایتی به بلندای شام یلدایی است

عصای معجزه ی صد کلیم در دستت
کمندِ محکمِ عزمی عظیم در دستت

چو دست بادیه در دست با سخاوت عطر
تو آمديّ و فضا پر شد از طراوت عطر

به یمن بعثت تو سقفِ آسمان وا شد
حضور فوج ملایک به غار پیدا شد

تو سر رسیدی و از عدل، پشت ظلم شکست
به دستهای تو مشتِ درشتِ ظلم شکست

ز حجم بسته کجا بی تو آب می جوشید؟
فقط سراب ز پشت سراب می جوشید

به بالِ معجزه، معراج نور، عادت توست
کنار کوثرِ وحی خدا عبادت توست

مگر ز مشرق اشراق می رسد سخنت
که شطّ شوکت توحید خفته در دهنت

حرا، سکوتِ وداع تو را نمی پنداشت
حضورِ نبض تو را جاودانه می پنداشت

دلِ حرا شده از غصّه تنگ، می گرید
ببین ز داغ وداع تو، سنگ می گرید

تو در گلوی عطشناکِ جهل، ادراکی
تو مثل آیه ی باران مقدسی، پاکی

به حرف حرفِ کلامت حضور تو پیداست
در آیه های تو عطرِ عبورِ تو پیداست

ز چشمه چشمه ی الهام، هرچه نوشیدی
به کام تشنه دلان مثل چشمه جوشیدی

زمین که تشنه ترین بغضِ بوسه های تو بود
چو فرشی از عطشِ بوسه زیرپای تو بود

سفیر نام تو وقتی سفر کند با باد
همیشه  می وزد از لا به لای گلها باد

همیشه نام تو جاری است در صحاری عشق
هماره با منی ای عطرِ یادگاری عشق!

بدان! به ذهن من ای یادِ سبزِ بودن من!
قلم قناری گنگی است در سرودنِ من

بگو چگونه سراید سراب، دریا را؟
مگر به واژه توان ریخت آبِ دریا را؟

تو ای رسولِ تعهّد، رسالت موعود!
قدومِ مقدمِ پاکت مبارک و مسعود

خدا به دست تو داد، ای سخاوت آگاه!
لوای «اشهد ان اله الا اللّه»

کنون که نبض زمان  در مسیر هستی توست
بگیر دست دلم را، اسیرِ هستی توست

 


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1393/10/28 - 14:12 | 1 2 3 4 5

شعر انتظار

دسته بندی : حضرت مهدي (عج),
پانته آ صفایی بروجنی
 
 

حل می‌شود شکوهِ غزل در صدای تو
ای هرچه هست و نیست در عالم فدای تو
 
هر شب به روز آمدنت فکر می‌کنم
هر صبح بی‌قرارترینم برای تو

بیدار می‌شویم از این خوابِ هولناک
یک صبح جمعه با نَفَسِ آشنای تو

آدینه‌ای که می‌رسی و پهن می‌شود
چون فرش، آسمانِ دلم زیر پای تو

یک‌روز گرم و روشن و سرشار می‌شویم
در خلسه‌ای که می‌وزد از چشم‌های تو

روزی که با شروع کلام تو ـ مثل قند
حل می‌شود شکوهِ غزل در صدای تو


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1393/10/28 - 14:12 | 1 2 3 4 5

شعر انتظار

دسته بندی : حضرت مهدي (عج),
سید مهدی موسوی
 
 
بیا که تازه کنی داغ ارغوان ها را 
عوض کنی تو مگر مزه ی دهان ها را
 
قیام کردی و خواندم "شهادتین"ام را 
اقامه ات به کجا می کشد اذان ها را
 
به مهر و قهر تو راضی شدم، چنان که دلم 
ضمیمه کرده به الغوث، الأمان ها را
 
تویی که حاصل ضرب تمام اعدادی
به حداکثر خود می بری توان ها را
 
در این معامله، سنگی تو و من آینه ام 
چه سود دارد اگر رو کنم زیان ها را
 
تو زود رفتی و باران گرفت، می گویند:
شکسته است کسی بغض ناودان ها را

 


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1393/10/28 - 14:12 | 1 2 3 4 5

شعر انتظار

دسته بندی : حضرت مهدي (عج),
سید حبیب نظاری
 
 

شب که روشن می شود آبی ترین فانوس ها

یاد چشمان تو می افتم در اقیانوس ها

با کدامین شعله رقصیدی که حالا سال هاست
بال می گیرند از خاکسترت ققنوس ها

قرن ها بیهوده می گردم نمی یابم تو را
نامی از تو نیست در خمیازه ی قاموس ها

مهربان من به اشراق نگاه شرقی ات
کی رهایم می کنی از حلقه ی کابوس ها

کی می آیی که به گلبانگ اذان روشنت
لال خواهد شد زبان خسته ی ناقوس ها
::
در مبارک باد یک آدینه می آیی و من
دست برمی دارم از دامان این مأیوس ها


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1393/10/28 - 14:12 | 1 2 3 4 5

شعر انتظار

دسته بندی : حضرت مهدي (عج),
علیرضا قزوه
 

عاشق آن صخره هايم، ماه را هم دوست دارم
«کفش هايم کو؟» که من اين راه را هم دوست دارم

اشک با من مهربان است و تبسّم مهربان تر
شور و لبخند و دريغ و آه را هم دوست دارم

گرچه خارم، گاه گاهي راه دارم در گلستان
گرچه خاکم، خاک آن درگاه را هم دوست دارم

عاشقم بر ذکر «يا رحمان» و «يا حنّان» و «يا هو»
ذکر «يا منّان» و «يا اللّه» را هم دوست دارم

عاشق شمسم ولي حلّاج را هم مي پسندم
سوز و حال خواجه عبداللّه را هم دوست دارم

يوسفي گم کرده ام چون روزهاي عمر و هر شب
سر فرو بردن درون چاه را هم دوست دارم

با غريبان زمين هر لحظه در خود مي گدازم
راستش اين غربت جانکاه را هم دوست دارم

شنبه ها تا جمعه ها را داغدار انتظارم
حسرت آن جمعه ي ناگاه را هم دوست دارم

گرچه مرگ ـ اين خلوت ناياب ـ را هم مي ستايم
زندگي، اين فرصت کوتاه را هم دوست دارم


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1393/10/28 - 14:12 | 1 2 3 4 5

شعر فراق

دسته بندی : حضرت مهدي (عج),
سیدضیاءالدین شفیعی
 
 
در این غزل كه نام تو را باز می برم 
بوی بهشت می دهد اوراق دفترم 
 
یك بار داغ سرخ شما در دلم نشست 
پیچیده عطر یاد شما باز در سرم 
 
گفتم كه «من منجّم كورم كه سال ها 
چشم انتظار چون تو شهابی و اخترم» 
 
اما هنوز دامن هفت آسمان تهی ست 
یعنی هنوز من به شما رشك می برم 
 
ای كاش بعد این همه سال انتظار، باز 
می آمدی به خواب غزل های دیگرم 
 
حتی نمانده فرصت بیتی اگر مرا 
می جویمت هنوز در این بخت آخرم 

برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1393/10/28 - 14:12 | 1 2 3 4 5

شعر فراق

دسته بندی : حضرت مهدي (عج),
مرتضی امیری اسفندقه
 
 

نشد امشب بيايي تا به پاي تو سر اندازم

در افتم با غم و از بيخ بنيادش بر اندازم

کلاف کور طبعم را، سر انگشت تو وا مي کرد
اگر مي آمدي، صدها غزل مي شد سر اندازم

تو افشا مي کني در جمع  رازم را، تو، آري تو
گناهش را چرا بر گردنِ چشمِ تر اندازم؟

تفأل مي زنم خير است اما حال من اين نيست
چگونه مي توانم بي تو مي در ساغر اندازم؟

براي دفع چشم بد، چرا اين دود و اين اسفند؟
خودم را کاشکي در پاي تو در مجمر اندازم
::
تو را کم داشتم ديشب وگرنه مي توانستم
در آن معراج، جبرائيل را از پا در اندازم

وگرنه مي توانستم چنان بالا پريدن را
که جبرائيل را در آتشِ  جلوه پَر اندازم
::
مرا بگذار تا سقف فلک را گرم بشکافم
مرا بگذار تا در خويش طرحي نو در اندازم

کدامين رختخواب اي پير امشب مي کند گرمت؟
نشد امشب بيايي تا برايت بستر اندازم


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1393/10/28 - 14:12 | 1 2 3 4 5
سید حمیدرضا برقعی
 
 

باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است

بحر آرام دگر باره خروشان شده است
ساحل خفته پر از لولو مرجان شده است

دشمن از وادی قرآن و نماز آمده است
لشکر ابرهه از سوی حجاز آمده است

با شماییم شمایی که فقط شیطانی است
(دین اسلام نه اسلام ابوسفیانی است)

با شماییم که خود را خبری می دانید
و زمین را همه ارث پدری می دانید

با شماییم که در آتش خود دود شدید
فخر کردید که هم کاسهء نمرود شدید

گرد باد آتش صحراست بترسید از آن
آه این طایفه گیراست بترسید از آن

هان! بترسید که دریا به خروش آمده است
خون این طایفه این بار به جوش آمده است

صبر این طایفه وقتی که به سر می آید
دیگر از خرد و کلان معجزه بر می آید

سنگ این قوم که سجیل شود می فهمید
آسمان غرق ابابیل شود می فهمید

پاسخت می دهد این طایفه با خون اینک
ذولفقاری زنیام آمده بیرون اینک

هان!بخوانید که خاقانی از این خط گفته است
شعر ایوان مدائن به نصیحت گفته است

هان بترسید که این لشکر بسم الله است
هان بترسید که طوفان طبس در راه است

 
یا محمد(ص)! تو بگو با غم و ماتم چه کنیم
روز خوش بی تو ندیدیم به عالم چه کنیم

پاسخ آینه ها بی تو دمادم سنگ است
یا محمد(ص)! دل این قوم برایت تنگ است

 بانگ هیهات حسینی است رسیده از راه
هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله

 


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1393/10/28 - 14:12 | 1 2 3 4 5

بی نور خدا جهان منور نشود

بی عطر محمدی معطر نشود

با گرد اهانت هزاران بوجهل

آئینۀ اسلام مکدر نشود

 سیدهاشم وفائی


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1393/10/28 - 14:12 | 1 2 3 4 5

میلاد عرفان پور

روی گل محمدی از اشک، تر شده ست

با ما مصیبتی ست که عالم خبر شده ست

با ما مصیبتی ست که ورد زبان شده

با ما مصیبتی ست که خون جگر شده ست

دشمن به فتنه سنگر تصویر را گرفت

لشکر نبرده ایم و نبردی دگر شده است

آن سوی خنده ها، همه دندان گرگ بود

اینک زبانشان به دهان، نیشتر شده ست

از هیچ زاده اند و پی هیچ، زیسته

شیطان، بر این جماعت  ابتر،  پدر شده است

نمرود تیر بسته به زیبایی خدا

زیبایی خدا، به خدا بیشتر شده است

عالم، هنوز در صلوات است و هم چنان

این رایت نبی ست که بر بام، بَر شده است


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1393/10/28 - 14:12 | 1 2 3 4 5

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

موضوعات

درباره ما

آمار وبلاگ

کد های کاربر