پروانه ام که بال و پرم درد می کند

شمعم که پای تا به سرم درد می کند

در این سیاه چال ز بس گریه کرده ام

باور کنید چشم ترم درد می کند

نخلم که شاخه شاخه ام را شکسته اند

دیگر تمام برگ و برم درد می کند

وقتی که تازیانه به بازوی من زدند

دستی شکسته در نظرم درد می کند

سیلی به من زدند و از آن دم نه روی من

کز داغ مادرم جگرم درد می کند

یا مظلوم

 


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/3/9 - 13:03 | 1 2 3 4 5

آن زمانی که دل مهیا شد

دفتر غم مقابلم وا شد

تا که آنرا ورق زدم دیدم

نهمین صفحه نام موسی شد

حضرت کاظم از عنایت خویش

نظری کرد و سینه غوغا شد

در تکاپوی گفتن شعری

طبع سردم چو گل شکوفا شد

نفسی زد به آن دم قدسی

روح مرده دوباره احیا شد

تک نگاهی نمود و از پس آن

همه درد من مداوا شد

فقط از او زنم دمادم دم

نفسم چون که وقف مولا شد

ذکر او بوده ذکر هر روزش

پور مریم اگر مسیحا شد

سینه ام پر شراره از غصه

ناله هایم به غم هم آوا شد

دل من از گنه زمین گیر است

آمدم تو نگو دگر دیر است

ای کلیمی که صد چو موسایی

عالمی بنده و تو مولایی

در مدیح گلی به مثل شما

من چه گویم که پور زهرایی

پادشاهان چو ریزه خوار درت

بر همه آفرینش آقایی

آن رضایی که جان و دل از اوست

تو به شمس الشموس بابایی

آفتابی، ستاره ای، ماهی

تو زمین، آسمان نه دریایی

آن قدر گفته اند و می گویند

که شما روز حشر با مایی

آن کسی که گدایتان باشد

فخر می کند به حاتم طایی

تا که مانده حریم پر مهرت

چه کسی می رود دگر جایی

در عزایت اگر اجازه دهی

هر دو چشمم کنند سقایی

من کجا و نوشتن از کرمت

جان مولا مرا رسان حرمت   

تو که با غصه ها هم آغوشی

فقط از جرعه های غم نوشی

شمع عمرت به گوشه زندان

رفته دیگر به حال خاموشی

ذکرتان بوده ذکر خلصنی

بهر رفتن چه قدر می کوشی

از جسارت به ساحت مادر

در تب غیرتت چه می جوشی

خلوت تو چه دیدنی باشد

روز و شب از خدا تو مدهوشی

جسمت افتاده بی رمق دیگر

از غل آهنیین تو بی هوشی

نکند موقع پریدن هست

جامه ای از کفن چرا پوشی؟

سپری می شود ز غم هایت

روز و شب های من به چاووشی

مثل هر شیعه ای تو هم مولا

عاشق آن ضریح شش گوشی

من پریشان غصه هات هستم

عاشق قبر با صفات هستم

میلادیعقوبی

 


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/3/9 - 13:03 | 1 2 3 4 5

همه ی عمر دمادم نسرودیم از تو

قدر درکِ خودمان هم نسرودیم از تو

من که از طبع خودم شکوه مکرر دارم

عرق شرم به پیشانی دفتر دارم

شعرهایم همه پژمرد و نگفتم از تو

فصلی از عمر ورق خورد و نگفتم از تو

دل ما کی به تو ایمان فراوان دارد

شیرِ در پرده به چشمان تو ایمان دارد

بیم آن است که ما یک شبه مرداب شویم

رفته رفته نکند جعفر کذاب شویم

سیئحمیدرضابرقعی


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/3/9 - 13:03 | 1 2 3 4 5

تا تو را گم نکنم بین کویر ای باران

دست خالیِ مرا نیز بگیر ای باران

من زمین گیرم و وصف تو مرا ممکن نیست

کلماتم کلماتی ست حقیر ای باران

یاد کرد از دل ما رحمت تو زود به زود

یاد کردیم تو را دیر به دیر ای باران

نام تو در دل ما بود و هدایت نشدیم

مهربانی کن و نادیده بگیر ای باران

ما نمردیم که توهین به تو و نام تو شد

ما که از نسل غدیریم ، غدیر ای باران

پسر حضرت دریا ! دل مارا دریاب

ما یتیمیم و اسیریم و فقیر ای باران

سامرا قسمت چشمان عطش خیزم کن

تا تماشا کنمت یک دل سیر ای باران


سیدحمیدرضابرقعی


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/3/9 - 13:03 | 1 2 3 4 5

سال ها کنج قفس تنها و بی غم خوار بودم

لحظه ها را می شمردم در غم دیدار بودم

هر سحر با ضربه ی سیلی نمودم روزه آغاز

زیر آماج لگد در لحظه ی افطار بودم

گرچه زندان بان مرا می زد به نامردی ولیکن

من برای عفو او در ذکر یا غفار بودم

من زکیه سیرتم زهرا تبارم زینبی ام

گاه یاد شام و گه یاد در و دیوار بودم

چونکه می بردند نامردان به سوی چار میخم

یاد بند گردن مولا و آن مسمار بودم

چونکه می افتاد دندانی ز من از دست سنگینی

یاد چوب خیزران و کوفه بدکار بودم

فاصله افتاده بین استخوانهای نحیفم

یاد غمهای سه ساله بسکه در آزار بودم

تا که می خندید دشمن بر شکسته حرمتم

یاد سرگردانی زینب سر بازار بودم


استادمحمودژولیده


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/3/9 - 13:03 | 1 2 3 4 5

شعر رحلت حضرت زينب س

دسته بندی : ,

هنگامۀ وصال من و دلبرم شده

این الحسین زمزمۀ آخرم شده

چشمم به راه مانده کجایی عزیز من

پیراهن تو گرمی بال و پرم شده

از گریه پینه بسته دگر چشم های من

عالم سیاه پیش دو چشم ترم شده

موی سپید و قد کمانم چه دیدنی ست

غم های کربلاست چنین یاورم شده

من پیر سالخورده ام و دست های من

محتاج شانه های علی اکبرم شده

از خاطرم نمی رود آن لحظۀ فراق

ناله زدی که وقت وداع از حرم شده

من بین قتلگاه تو جان دادم ای حسین

این چند ماهه جان تو درد سرم شده

می خواستم بغل کنمت جان تو نشد

نیزه شکسته زحمت این پیکرم شده

من پا به پای پیکر تو ضربه خورده ام

سرتا به پا تمام تنم پُر ورم شده

دشمن همینکه پا به روی چادرم گذاشت

گفتم به خویش ارثیۀ مادرم شده

قاسم نعمتی


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/3/4 - 09:45 | 1 2 3 4 5

از ابتدا که عالم امکان درست شد

لوح و قلم، ستاره و کیهان درست شد ...

غیر از خدا، علی و پیمبر کسی نبود

از نور مرتضی گل انسان درست شد

وحی از خدا به حضرت ختم الرُسل رسید ...

هی از علی نوشت و قرآن درست شد

اصلا تمام دین زِ علی گفتن است و بس

محض ولای اوست مسلمان درست شد

او اولین کسی است که "أشهد" سروده است

اینجا به بعد بود که ایمان درست شد

جمعی محب و عاشق حیدر به دور هم ...

گرد آمدند و ملت  ایران درست شد

ایرانیم و شیعه ی حیدر هزار شکر

عمرم شده است بیمه ی حیدر هزار شکر

شکر خدا که این دل من هم شکار شد

آنقدر از شراب علی زد، خمار شد

مست علی و مات جمال خدایی اش

عشقش هبوط کرد و زمین بی قرار شد

این شیر شرزه کیست که مستانه می رسد؟

ارباب عالم است، به دُل دُل سوار شد

از راه می رسد که قیامت به پا کند

او یک نگاه کرد و جهان تار و مار شد

تیغ دو دم به دست علی چرخ می زند

بیچاره آن کسی که به تیغش دچار شد

یک مدعی پرید و ز خندق عبور کرد

تا خواست حرکتی بکند خوار و زار شد

تفریح کودکیِّ علی بدر و خندق است

تنها رفیق بچگی اش ذوالفقار شد

همسایه ی خداست علی پس عجیب نیست

دیوار کعبه جامه دران "مَستِ جار"  شد

این کار حیدر است که در لیله المبیت

خفتن میان حادثه را عهده دار شد

آقا شدن فقط و فقط کار حیدر است

شیعه تمام عمر بدهکار حیدر است

شکر خدا ولایت حیدر به ما رسید

توفیق عشق آل پیمبر به ما رسید

روزی که روزیِ همه تقسیم کرده اند

گنج گدایی از درِ این در به مارسید

وقتی خدا به بنده ی خود کار می سپرد

اربابی از شما شد و نوکر به ما رسید

ما که برای عشق لیاقت نداشتیم

اینها هم از عنایت مادر به ما رسید

"زهرا اگر نبود ولایت نداشتیم"

از یمن اوست اینهمه گوهر به ما رسید

از ماجرای شام و مدینه ... ولایتت

با خطبه های همسر و دختر به ما رسید

گر کربلا نبود علی هم نداشتیم

عشق "علی" ز روضه ی "اکبر" به ما رسید

روضه نخوانده شعر پر از شور و شین شد

بی اختیار قافیه ام یا حسین شد

شکر خدا به دام شما دل اسیر شد

تا نوکر سرای شما شد امیر شد

زینب، حسن، حسین و کلثوم و مرتضی

هر یک شبیه فاطمه خیر کثیر شد

هر کس گدای خان شما شد بزرگ شد

هرکس نشد، ذلیل و زبون و حقیر شد

باید حسین حسین کنید ای ملائکه

فطرس حسین گفت و پرید و سفیر شد

بی تو خزان تمام دلم را گرفته بود

با نامتان هوا چقدر دلپذیر شد

ای کاش حرف پشت سرم اینچنین شود

این هم جوان سینه زنی بود و پیر شد ...

این رو سیاه را تو بیا و زهیر کن

با یک نگاه عاقبتم را به خیر کن

داود رحیمی(دلسروده های یک نوکر)


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/3/2 - 16:04 | 1 2 3 4 5

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

موضوعات

درباره ما

آمار وبلاگ

کد های کاربر