این بار طوفانی به سوی دشت، عازم بود
سهم حسن از کربلا، غوغای قاسم بود

عطر مدینه لا به لای گیسوانش داشت
از بچه های کوچه های آل هاشم بود

از روز تشییع پدر تا کربلا بارید
باران تیر عشق یک ریز و مداوم بود

پیراهن اش غارت شد اما این که چیزی نیست
وقتی که انگشت عمو هم از غنائم بود

سر را جدا کردند اما عمه می پرسید
آیا برای بردن سر، نیزه لازم بود؟


زینب که روی نیزه هفتاد و دو سر دیده است
در کودکی تشییع مفقود الاثر دیده است...

زهرا بشري موحد


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/8/29 - 13:52 | 1 2 3 4 5

از درد تو تمام تنم تیر می کشد
وقتی کسی به روی تو شمشیر می کشد

طاقت ندارم این همه تنها ببینمت
وقتی که چلّه چلّه کمان، تیر می کشد

این بغض جان ستان که تو بی کس ترین شدی
پای مرا به بازی تقدیر می کشد

ای قاری همیشه ی قرآن آسمان
کار تو جزء جزء به تفسیر می کشد

این که ز هر طرف نفست را گرفته اند
آن کوچه را به مسلخ تصویر می کشد

برخیز ای امام نماز فرشته ها
لشکر برای قتل تو تکبیر می کشد

حامد اهور


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/8/29 - 13:52 | 1 2 3 4 5

قامت کمان کند که دوتا تیر آخرش

یک دم سپر شوند برای برادرش

خون عقاب در جگر شیرشان پر است

از نسل جعفرند و علی این دو لشکرش

این دو ز کودکی فقط آیینه دیده اند

آیینه ای که آه نسازد مکدرش

واحیرتا که این دو جوانان زینبند؟

یا ایستاده تیغ دو سر در برابرش

با جان و دل دو پاره جگر وقف می کند

یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش

یک دست گرم اشک گرفتن ز چشمهاش

مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش

چون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبر

چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش

زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت

تا که خدا نکرده مبادا برادرش...

زینب همان شکوه که ناموس غیرت است

زینب که در مدینه قرق بود معبرش

زینب همان که فاطمه از هر نظر شده است

از بس که رفته این همه این زن به مادرش

زینب همان که زینت بابای خویش بود

در کربلا شدند پسرهاش زیورش

گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات

وقتی گذشته بود دگر آب از سرش...

سيدحميدرضا برقعي


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/8/29 - 13:52 | 1 2 3 4 5

مادر لالايي هم بلد بود اما هر كاري كرد شش ماهه خوابش نبرد




برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/8/29 - 13:52 | 1 2 3 4 5

نام مولا در دل عشاق غوغا مي كند

عشق را در عالم معنا هويدا مي كند

يا علي و يا علي و يا علي و يا علي

درد بي درمان عالم را مداوا مي كند

نــام زيـبـاي اميرالمومنين در هر زمان

روي قلب من صدوده بار امضا مي كند

هر كجاي عالم امكان كه نام مرتضي ست

مجلس لطف و بساط شور بر پا مي كند

عاشقان بادا بشارت قفلهاي بسته را

طرفة العيني اميرالمؤمنين وا مي كند

شك ندارم اين كه حيدر شيعيان خويش را

خود به روز حشر مي گردد و پيدا مي كند

اصغر چرمي


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/8/29 - 13:52 | 1 2 3 4 5

زمین کربلا تب دارد آیا، یا تو تب داری؟

دل زینب فدایت پا برون از خیمه نگذاری

بخوان در نیمه شب هایم " الهی لا تؤدّبنی"

بگو صد بار دیگر "ربِّ خلِّصنا من الناری:

غل و زنجیر بر گردن چهل منزل بیا با من

که فردا باز فردا یوسف تنهای بازاری

تو تب دار ابالفضلی که سقا بود و عطشان بود

تو بیمار حسینی؛ راست می گویند بیماری

تو را هر روز عاشوراست... یا سبوحُ یا قدّوس

ملایک بر سر سجاده ات جمع اند بسیاری

الهی یا الهی سیدی ربّی و مولایی

و یا سبحانک اللّهمّ خلّصنا من الناری

مهدي جهاندار


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/8/29 - 13:52 | 1 2 3 4 5

سی سال گریه کرده ام آن ظهر داغ را

چشمم سرود وسعت ان اتفاق را

تنهایی ام صحیفه صحیفه ورق زده ست

یعقوب وار قصه ی اشک و فراق را

هر شب عبور قافله ای باز می کند

در من مسیر تازه ی شام و عراق را

بگذار تا ز خاک سجودم برآورم

هفتاد و دو صنوبر آن کوچه باغ را

بگذار لب به لب شوم از جام تشنگی

در من بریز باده ی لبریز داغ را

در آب و خاک... آتش من گر گرفته است

طوفان! به حال خود بگذار این اجاق را

حج مرا ببین و فرزدق شو و بخوان

شاعر! بخوان و گریه کن آن اتفاق را

زهراسادات هاشمي


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/8/29 - 13:52 | 1 2 3 4 5

سر بــه دریـای غم‌ها فرو می‌کنم
گـوهـر خویش را جستجو می‌کنم

مـن اسـیـر تـوام، نـی اسیـر عـدو
من تو را جستجو کو‌ به کو می‌کنم

تـا مگر بـر مشامم رسـد بـوی تـو
هر گلی را بـه یـاد تـو، بـو می‌کنم

اسـتـخـوانـم شـود آب از داغ تـو
چـون تماشای آب و سبـو می‌کنم

صبـر من آب چشم مـرا سـد کند
عقـده‌ها را نهـان در گلـو می‌کنم

تـا دعـایـت کنـم در نـمـاز شبـم
نیمه‌شب با سـرشکم وضو می‌کنم

هـم‌کلامـم تـویی روز بر روی نـی
بـا خیـال تـو شـب گفتگـو می‌کنم

جان عالم تـو هستی و دور از منی
مـرگ خـود را دگـر آرزو می‌کنـم

استادچايچيان


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/8/29 - 13:52 | 1 2 3 4 5

خبر پيچيد تا كامل كند ديگر خبرها را

خبر داغ است و در آتش مي اندازد جگرها را

غروبي تلخ،بادي تلخ تر از دور مي آمد

كه خم مي كرد زير بار اندوهش كمر ها را

به روي روسياهي يك به يك آغوش وا كردند

همان هايي كه بر مهمانشان بستند درها را

همان هايي كه در مسجد پدر را غرق خون كردند

به خون خويش غلتاندند،در صحرا پسرها را

□□□

وباد آرام درها را به هم مي زد،صدا پيچيد

كه برخيزيد اهل كوفه آوردند سرها را

خبر آمد؛سري بر نيزه اي قرآن تلاوت كرد

كسي جز آل پيغمبر ندارد اين هنر ها را

سيدعلي اصغرصالحي


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/8/29 - 13:52 | 1 2 3 4 5

بغض مرا بار شتر می‌کنید
کوله ی عشق است که پر می‌کنید
 

می‌روی آنگونه که طوفان کنی
آنچه نکرده‌ست کسی آن کنی
 
بغض جدا ماندن اگر می‌گذاشت
هر قدم از رفتن تو گریه داشت
 
شیوه ی آواز سفر دشتی است
کعبه از آن سمت که برگشتی است
 
راه خداجویی تان کج نشد
کرب و بلا هست اگر حج نشد

مهدي جانفدا


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/8/29 - 13:52 | 1 2 3 4 5

بگو که یک شبه مردی شدی برای خودت
و ایستادی امروز روی پای خودت

نشان بده به همه چه قیامتی هستی
و باز در پی اثبات ادّعای خودت

از آسمانی گهواره روی خاک بیفت
بیفت مثل همه مردها به پای خودت

پدر قنوت گرفته تو را برای خدا
ولی هنوز تو مشغول ربنای خودت

که شاید آخر سیر تکامل حلقت
سه جرعه تیر بریزی درون نای خودت

یکی به جای عمویت که از تو تشنه تر است
یکی به جای رباب و یکی به جای خودت

بده تمام خودت را به نیزه ها و بگیر
برای عمه کمی سایه در ازای خودت

و بعد همسفر کاروان برو بالا
برو به قصد رسیدن به انتهای خودت

و در نهایت معراج خویش می بینی
که تازه آخر عرش است ابتدای خودت

سه روز بعد، در افلاک دفن خواهی شد
درون قلب پدر خاک کربلای خودت

هادي جانفدا


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/8/27 - 08:21 | 1 2 3 4 5

قامت کمان کند که دوتا تیر آخرش

یک دم سپر شوند برای برادرش

خون عقاب در جگر شیرشان پر است

از نسل جعفرند و علی این دو لشکرش

این دو ز کودکی فقط آیینه دیده اند

آیینه ای که آه نسازد مکدرش

واحیرتا که این دو جوانان زینبند؟

یا ایستاده تیغ دو سر در برابرش

با جان و دل دو پاره جگر وقف می کند

یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش

یک دست گرم اشک گرفتن ز چشمهاش

مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش

چون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبر

چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش

زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت

تا که خدا نکرده مبادا برادرش...

زینب همان شکوه که ناموس غیرت است

زینب که در مدینه قرق بود معبرش

زینب همان که فاطمه از هر نظر شده است

از بس که رفته این همه این زن به مادرش

زینب همان که زینت بابای خویش بود

در کربلا شدند پسرهاش زیورش

گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات

وقتی گذشته بود دگر آب از سرش...

سيدحميدرضا برقعي


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/8/27 - 08:21 | 1 2 3 4 5

از درد تو تمام تنم تیر می کشد
وقتی کسی به روی تو شمشیر می کشد

طاقت ندارم این همه تنها ببینمت
وقتی که چلّه چلّه کمان، تیر می کشد

این بغض جان ستان که تو بی کس ترین شدی
پای مرا به بازی تقدیر می کشد

ای قاری همیشه ی قرآن آسمان
کار تو جزء جزء به تفسیر می کشد

این که ز هر طرف نفست را گرفته اند
آن کوچه را به مسلخ تصویر می کشد

برخیز ای امام نماز فرشته ها
لشکر برای قتل تو تکبیر می کشد

حامد اهور


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/8/27 - 08:21 | 1 2 3 4 5

این بار طوفانی به سوی دشت، عازم بود
سهم حسن از کربلا، غوغای قاسم بود

عطر مدینه لا به لای گیسوانش داشت
از بچه های کوچه های آل هاشم بود

از روز تشییع پدر تا کربلا بارید
باران تیر عشق یک ریز و مداوم بود

پیراهن اش غارت شد اما این که چیزی نیست
وقتی که انگشت عمو هم از غنائم بود

سر را جدا کردند اما عمه می پرسید
آیا برای بردن سر، نیزه لازم بود؟


زینب که روی نیزه هفتاد و دو سر دیده است
در کودکی تشییع مفقود الاثر دیده است...

زهرا بشري موحد


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/8/27 - 08:21 | 1 2 3 4 5
در سرخی غروب نشسته سپیده ات

جان بر لبم زعمر به پایان رسیده ات


آخر دل عموی تورا پاره پاره کرد

آوای ناله های بریده بریده ات


در بین این غبار به سوی تو آمدم

از روی رد خون به صحرا چکیده ات


پا می کشی به خاک ... تنت درد می کند

آتش گرفته جان من داغدیده ات


خون گریه می کنند چرا نعل اسبها

سخت است روضه ی تن در خون تپیده ات


بر بیت بیت پیکر تو خیره مانده ام

آه ای غزل چگونه ببینم قصیده ات


باید که می شکفت گل زخم بر تنت

از بس خدا شبیه حسن آفریده ات

سيدمحمدجواد شرافت


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/8/27 - 08:21 | 1 2 3 4 5

چه خوش است رنج و محنت به ره وفا کشیدن
چه خوش است ناز جانان همه را به جان خریدن

چه خوش است جان سپاری به قدوم چون تو یاری
به منای کربلای تو شها به خون طپیدن

چه غمی و بی پناهی به حضور چون تو شاهی
که خوش آیدم به راه تو شها بلا کشیدن

چه شود اگر عموجان ، بروم به سوی میدان
که خوش است از تو فرمان و ز من به سر دویدن

چو غزال مجتبی شد ز میان خیمه بیرون
به شتاب از پی آمد شه دین برای دیدن

چه عمو چه نوجوانی چه گلی چه باغبانی
به حسن صبا خبر ده که چه جای آرمیدن

بشکافت کوفیان را صف و زد به قلب لشگر
چه خوش است از غزالی همه گرگها رمیدن

به جواب اهل کوفه به زبان حال می گفت
چه خوش است ناسزاها به ره خدا شنیدن

زند آتشم حسانا غم شاهزاده قاسم
بنگر بدست گلچین گل نوشکفته چیدن

استادچايچيان


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/8/27 - 08:21 | 1 2 3 4 5
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن

دردی عمیق در رگ من تیر می کشد
من را برای ذبح عظیم انتخاب کن

هل من معین توست که لبیک می دهم
اَمَّن یجیب های مرا مستجاب کن

من روی دست های تو قد می کشم، پدر
از این به بعد روی نبردم حساب کن

داغ جوان چه زود تو را پیر کرده است !
با خون من محاسن خود را خضاب کن

گهواره هم که تاب ندارد بدون من
فکری به حال خاطره های رباب کن

وقتش رسیده نیزه ی خود را علم کنند

هفتاد و دومین غزلت را کتاب کن

وحيده گرجي


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/8/27 - 08:21 | 1 2 3 4 5

باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشم های مهربانش...

می خواست در سینه غمش پنهان بماند
نگذاشت اما گریه های بی امانش

دارد نفس های خودش را می شمارد
با هر قدم پشت سر آرام جانش

او می رود دامن کشان آرام آرام
مولای ما می ماند و داغ جوانش

چندین ستاره منتظر تا بازگردد
تا باز هم باشند محو کهکشانش

روی لب شمشیر او بانگ تفرّوا
از جنس صفین است شور نهروانش

آیا شنیدید إبن ملجم های کوفه
فزت و ربّ الکربلا را از زبانش؟

پاشید از هم چون اناری دانه دانه
در لحظه ی سرخ غروب بی کرانش

تأثیر آن دیدار آخر خوب پیداست
از عطر سیبی که می آید از دهانش

عمرش شبیه یک نماز صبح کوتاه
آمد سلام آخرش روی لبانش

پایان ابیات من و وقت نماز است
فرصت نشد دیگر بگویم از اذانش

رضاخورشيدي فر


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/8/27 - 08:21 | 1 2 3 4 5

بین دو نهر آب، تشنه
غرقه به خون، بی تاب، تشنه

واجب: جدایی سر از تن
از باب استحباب: تشنه

گهواره ها! دیگر نجنبید
امکان ندارد خواب، تشنه

تیری نگاهش سمت مشک است
آماده ی پرتاب، تشنه

چشم اولی الابصار، خونین
کام اولی الالباب، تشنه

حیّ علی حیّ علی خون
گودال تا محراب، تشنه

"انّا عَرَضنا "روی نیزه است
تفسیر شد أحزاب، تشنه

یا لَیتَنی کُنتُ مَعَک، آه !
جاماندم از اصحاب، تشنه

زهرا بشري موحد


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/8/27 - 08:21 | 1 2 3 4 5

آسمان تشنه، اشک ها جاری
چشم ها شور و زخم ها کاری

در میان دو رود سرگردان
ماهی تشنه در بغل داری

دست و پا می زند نگاه فرات
آه باران، چرا نمی باری؟!

کودکی تشنه باشد اما تو
دست را روی دست بگذاری؟!

تشنگی، دلهره، پریشانی
یک زن و این همه گرفتاری

به فدای دل پریشانت
این تویی که در اوج ناچاری

می روی مثل مادر موسی
کودکت را به نیل بسپاری

دل به دریا زده است چشمانت
می کنی باز آبروداری

آه بانو، چقدر دشوار است
در خودت گریه را نگهداری

"آیت الکرسی" است روی لبت
در دلت حرف های بسیاری

...

" وَ مِنَ الماءِ کُلُّ شَی ءٍ حَیّ "
که حسین است زندگی ...آری

حسين غلامي


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/8/27 - 08:21 | 1 2 3 4 5

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

موضوعات

درباره ما

آمار وبلاگ

کد های کاربر