دوخط روضه

دسته بندی : ,

ماندم كه چه شد مگر چه دیدی زینب؟

تا گودي قتلگه دویدی زینب

مانده نفسم میان سینه که چه شد

از حضرت عشق دل بریدی زینب

درد همه ی عالم و آدم یکجا

در گودی قتلگه خریدی زینب

با پیکر بی جان و دلی بشکسته

دیدار برادرت رسیدی زینب

یک ناله ی ای غریب مادر آنروز

از حنجر مادرت شنیدی زینب

با دیدن آن پیکر آغشته به خون

تا شهر نبی آه کشیدی زینب

اصغر چرمی


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/9/18 - 09:55 | 1 2 3 4 5

شعر محرم

دسته بندی : ,


عارفان درس وفا از اصغرت آموختند

چشم خود بر دست ناز كودكانت دوختند

مجتهد هاي زمان ما ميان درس فقه

ذكر اطفال تو را كردند و با هم سوختند

اصغر چرمي




برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/9/18 - 09:55 | 1 2 3 4 5

دوخط روضه

دسته بندی : ,

جان من بادا فدای ناله ی پایانیت

عالمی حیران ز اشک غصه ی پنهانیت

سنگ ها آماده شد با دست ظلم کوفیان

تا زند بوسه میان قتلگه پیشانیت

وای از آن ساعت که سنگ آمد به پیشانی نشست

پیش خواهر غرق خون شد چهره ی نورانیت

دست بردی پاک گردانی جمالت را زخون

نیزه ای آمد میان سینه ی قرآنیت

مانده ام از صبر ایوبی زینب خواهرت

با چه حالی بوسه زد بر حنجر رحمانیت

اصغر چرمی


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/9/18 - 09:55 | 1 2 3 4 5

دوخط روضه

دسته بندی : ,

ماندم كه چه شد مگر چه دیدی زینب؟

تا گودي قتلگه دویدی زینب

مانده نفسم میان سینه که چه شد

از حضرت عشق دل بریدی زینب

درد همه ی عالم و آدم یکجا

در گودی قتلگه خریدی زینب

با پیکر بی جان و دلی بشکسته

دیدار برادرت رسیدی زینب

یک ناله ی ای غریب مادر آنروز

از حنجر مادرت شنیدی زینب

با دیدن آن پیکر آغشته به خون

تا شهر نبی آه کشیدی زینب

اصغر چرمی


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/9/18 - 09:55 | 1 2 3 4 5

ای آفتـاب حُسن به زیبائیت سلام

وی آسمــان فضل به دانائیت سلام

در صبر شاخصی به شکیبائیـت سلام

تنها تو کاظمی که به تنهائیت سلام

هر گه غضب به قلب رئوف تو یافت دست

از آب عفــو آتش خشمت فرو نشست

ای صرف گشته عمر گران تو در نماز

دُرِّ خداست اشک روان تو در نماز

مطلوب ایزد است بیان تو در نمــاز

واجب بُود درود به جان تو در نماز

ای جلوه های لطف خدا دودمان تـو

این دوستی ست دوستی خاندان تو

تو عبد صالح و به کفت قدرت خــداست

هر ادعا ز قدرت و عزت، تو را سزاست

هارون چگونه صاحب این دعوی خطاست

کی ابر هر کجا که بباری ز ملک ماست

قدرت از آن توست کــه بر ابر پیــل وار

فرمان دهی و  شیعـۀ خود را کنی سوار

ای نبض روزگار بـه کفِ با کفایتــت

شیرازۀ کتــاب شفاعــت ولایتت

شمس و قمر دو جلـوه ز نور هدایتت

گر، می نبود جوشش بحر عنایتت

تبلیغ سوء رشتۀ احکام می گسست

طوفان کفر کشتی اسلام می شکست

بـاران ابــر دست تو پایــان پذیر نیست

دریــای قلب پاک تو طوفـان پذیر نیست

مهر تو گوهری ست که نقصان پذیر نیست

خصم تو کافری ست که ایمان پذیر نیست

آن سان که نور عشق خدا در وجود توست

از صبح تا به ظهر، زمان سجـــود توست

ای کشتی نجات به  دریای حادثـات

دارند شیعیان به شما چشم التفات

لب تشنه ایم تشنۀ یک جرعۀ فرات

بر ما ببخش از کرم خویشتن برات

در آستــان قدس رضا نور عین تو

دل پر زند به سوی تو و کاظمین تو

چون قلب مرده از دم تو جانم آرزوست

چون خاک تشنه، قطرۀ بارانم آرزوست

سر تا به پای دردم و درمانـم  آرزوست

پا تا به سر نیــازم و احسانـم آرزوست

بر من ببخش آنچه کند جودت اقتضــا

سوگند می دهم به جگر گوشه ات رضا

سيدرضا مويد


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/9/18 - 09:55 | 1 2 3 4 5

ای هــزاران مـوسیَت از طـور آورده سلام

وی مسیحا برده بر حبل‌المتینت اعتصام

موسـی جعفـر، امـام العـارفین، نـورالهدی

روی قرآن، پشت دین، کهف التُّقی، خیرالانام

گوهر شش‌ بحر نـور استی و بحـر پنج دُر

خــود امـام ابـن امـام ابـن امـام ابن امام

صحن زیبایت همـان صحن امیرالمؤمنین

کـاظمینت کـربلا و مـرقدت بیـت‌الحرام

جان به خاک آستانت فرش چون بال ملک

دل در اطراف حریمت چون کبوتر گِردِ بام

هر دری از صحن زیبایت دو صد باب‌المراد

هـر قـدم از خـاک زوّار تـو یک دارالسلام

با همه ایمان کـه دارم کفـر نعمت کرده‌ام

گر به صحنینت برم از جنّت و فردوس، نام

با تـولاّی تــو از اوّل حیــاتم شـد شروع

از تو گفتم، از تو گویم، تا شود عمرم تمام

کظم غیظت برده از دشمن هزاران‌بار دل

مهربانی‌هـات داده زخــم دل را التیــام

نه به دوزخ کار دارم، نه به محشر، نه بهشت

دوست دارم تا که در این آستان باشم غلام

چـارده معصـوم را بــالله زیارت کرده‌است

هر که بر این آستان از دور گوید یک سلام

تـا ز راه دور قبـرت را زیــارت می‌کنم

بـوی جنت آیدم از چار جـانب بر مشام

ای مقـام «قاب قوسینِ» تـو در مطموره‌ها

وی میان سلسله با حیّ سبحان همکلام

خصم در زندان اسیرت کرده، کو تا بنگرد

طایـر آزادگـی بـر روی دسـت توست رام

دست در زنجیر و پا در کند و پیشانی به خاک

ذکر بر لب، روز و شب، اشکت به دیده صبح و شام

پای تابـوت تـو هم حتی اهانت شد به تو

خوب بگرفتنــد از فرزنــد زهــرا احترام

روز و شب با دوست در زیر غل و زنجیرها

حال می‌کردی هماره، ذکر می‌گفتی مدام

گاه در ذکر سجود و گاه در ذکر رکوع

گاه در حـال قعود و گاه در حال قیام

«سندی شاهک» رسانْدَت بر بدن، آزارها

آن یهودی خواست کز اسلام گیرد انتقام

روزها را روزه، شب‌ها در مناجات و نماز

دوره سالت به زندان بود چون ماه صیام

یوسف زهرا! شنیدم بر رخت سیلی زدند

با کدامین جـرم مولا؟ بـا کدامین اتهام؟

پیکرت بر تخته‌ای با آن‌چنان جاه و جلال

تختـۀ در بـود روی شانـۀ چندین غلام

بود جسمت بر زمین، چون پیکر جدت سه روز

گریه بر مظلومی‌ات می‌کرد چشم خاص و عام

نه تنت بر خاک عریان، نه سرت بر نوک نی

نه حریمت را کسی آتـش زد ای عالی مقام!

نه تصـدّق داد کـس در کوفـه بر معصومه‌ات

نه عزیـزان تــو را بردنــد سـوی شهـر شام

تا جهان باقی است باید بهر جدت گریه کرد

آنکه بی او گریه بر هـر دیـده‌ای باشد حرام

اشـک او از دیــدۀ هــر شیعه ریـزد متصل

داغ او در سینه‌هــا پیوستـه باشـد مستدام

چشم «میثم» اشک می‌ریزد به یاد کشته‌ای

کز غمش پیوسته گرید هفت‌ باب و چارمام

استادسازگار


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/9/18 - 09:55 | 1 2 3 4 5

هر شاعری ست در تب تضمین چشم تو

از بس سرودنی ست مضامین چشم تو

چشم جهان به مقدمت ای عشق روشن است

از اولین دقایق تکوین چشم تو

ما را اسیر صبح نگاه تو کرده است

آقا کرشمه های نخستین چشم تو

از ابتدای خلقت عالم از آن ازل

شیعه شدم به شیوۀ آئین چشم تو

می شد چه خوب نور خدا را نگاه کرد

از پشت پلکت از پس پرچین چشم تو

امشب شکوه خلد برین دیدنی شده

وقتی شده ست منظر و آئینه چشم تو

گل کرده بر لب غزلم باغی از رطب

امشب به لطف لهجۀ شیرین چشم تو

چشم تو آسمان سخا و کرامت است

آقا خوشا به حال مساکین چشم تو

حالا دو خط دعا به لبم نقش بسته است

در انتظار لحظۀ آمین چشم تو

«آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آیا شود که گوشۀ چشمی به ما کنند» 

چه عالمی ست عالم باب الحوائجی

با توست نورِ اعظم باب الحوائجی

مهر تو است حلقۀ وصل خدا و خلق

داری به دست خاتم باب الحوائجی

در عرش و فرش واسطۀ فیض و رحمتی

بر دوش توست پرچم باب الحوائجی

در آستانۀ تو کسی نا امید نیست

آقا برای ما همه باب الحوائجی

بی شک شفیع ماست نگاه رئوف تو

در رستخیز واهمه باب الحوائجی

دیوانۀ سخای ابا الفضلی توام

مانند ماه علقمه باب الحوائجی

صحن و سرات غرق گل یاس می شود

وقتی که میهمان تو عباس می شود  

در ساحل سخاوت دریای کاظمین

مائیم و خاک پای مسیحای کاظمین

با دست های خالی از اینجا نمی رویم

ما سائلیم، سائل آقای کاظمین

رشک بهشتیان شده حال کسی که هست

گوشه نشین جنت الاعلای کاظمین

نور الهی از همه جا موج می زند

توحیدی است بسکه سراپای کاظمین

داریم در جوار حرم، حق آب و گِل

خاتون شهر ما شده زهرای کاظمین

ما ریزه خوار صحن و سرای کریمه ایم

این افتخار ماست، گدای کریمه ایم

در سایه سار کوکب موسی بن جعفریم

ما شیعیان مکتب موسی بن جعفریم

فیضش به گوشه گوشۀ ایران رسیده است

یعنی گدای هر شب موسی بن جعفریم

هستی ماست نوکری اهل بیت او

ما خانه زاد زینب موسی بن جعفریم

قم آستان رحمت آل پیمبر است

در این حرم، مُقرَّب موسی بن جعفریم

با مهر و رأفتش دل ما را خریده است

ما بندۀ مُکاتَب موسی بن جعفریم

چشم امید اهل دو عالم به دست اوست

مات مرام و مشرب موسی بن جعفریم

حتی قفس براش مجال پرندگی ست

مدیون ذکر و یارب موسی بن جعفریم

دلسوخته ز ندبۀ چشمان خسته اش

دلخون ز ناله و تبِ موسی بن جعفریم

آتش زده به قلب پریشان، مصیبتش

با دست بسته غرق سجود است حضرتش

از طعنه های دشمن نادان چه می‌کشید

بین کویر، حضرت باران چه می‌کشید

در بند ظلم و کینۀ قومی ستمگری

تنها پناه عالم امکان چه می‌کشید

خورشید عشق و رحمت و نور و سخا و جود

در بین این قبیلۀ عصیان چه می‌کشید

با پیکرش چه کرده تب تازیانه ها

با حال خسته گوشۀ زندان چه می‌کشید

شکر خدا که دختر مظلومه اش ندید

بابای بی شکیب و پریشان چه می‌کشید

اما دلم گرفته ز اندوه دیگری

طفل سه ساله گوشۀ ویران چه می‌کشید

با دیدن سر پدرش در میان طشت

هنگام بوسه بر لب عطشان چه می‌کشید

وقتی که دید چشم کبودش در آن میان

خونین شده تلاوت قرآن چه می‌کشید

می گفت با لب پر از آهی که جان نداشت:

ای کاش هیچ سنگدلی خیزران نداشت

يوسف رحيمي


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/9/18 - 09:55 | 1 2 3 4 5

الهى به احسانِ ساقىِّ كوثر

روا نيست زندان به اولاد حيدر

خدايا به حقِّ وصىِّ پيمبر

به لطف نگاهى،مرانم از اين در

تصدّق نما وُ مشام دلم را

بگردان به عطر ولايش مُعطّر

غريبانه جان داده در كنج زندان

به ياد غريبىِّ ساقىِّ كوثر

به هارونيان زمانه بگوييد

كه او بوده حامىِّ دين پيمبر

بده بال مرغ دلم را بيايم

به دولت سراى بهشت دو سرور

مگردان مرا در دودنيا به لطفت

جدا از محبان زهراى اطهر

كه من هر چه دارم ز اولاد زهراست

به باب الحوائج ، به موسى ابن جعفر

به جان رضا قسمتم كن دوباره

به باب المراد حريمش نهم سر

اصغر چرمى


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/9/18 - 09:55 | 1 2 3 4 5

الگوى رفيع استقامت بودى
معناى حقيقى كرامت بودى
هم رهرو آئين نبى اكرم(ص)
هم باب حوائج امامت بودى
اصغر چرمى


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/9/18 - 09:55 | 1 2 3 4 5

دوخط روضه

دسته بندی : ,
جان من بادا فدای ناله ی پایانیت

عالمی حیران ز اشک غصه ی پنهانیت

سنگ ها آماده شد با دست ظلم کوفیان

تا زند بوسه میان قتلگه پیشانیت

وای از آن ساعت که سنگ آمد به پیشانی نشست

پیش خواهر غرق خون شد چهره ی نورانیت

دست بردی پاک گردانی جمالت را زخون

نیزه ای آمد میان سینه ی قرآنیت

مانده ام از صبر ایوبی زینب خواهرت

با چه حالی بوسه زد بر حنجر رحمانیت

اصغر چرمی


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/9/18 - 09:55 | 1 2 3 4 5

خاکی تمام چادر او ... مثل زهرا

گشته سفید و سوخته مو ... مثل زهرا

با هر نفس کل تنش پر می شد از درد

دستی به سر، دستی به پهلو ... مثل زهرا

سیلی تمام صورت او را بهم زد

پاره شده گوش و دو ابرو ... مثل زهرا

باید کسی دست تو را حتما بگیرد ...

دیگر دو چشمت گشته کم سو ... مثل زهرا

سیلی به جرم عشق حیدر می خورد او

افتاده گیر مرد بد خو ... مثل زهرا

حسين ايزدي


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/9/17 - 15:33 | 1 2 3 4 5

بابا نبودی بعد تو بال و پرم ریخت

آتش گرفتم سوختم برگ و برم ریخت

بابای خوبم تا تو بودی خیمه هم بود

تا چشم بستی دشمنت سوی حرم ریخت

عمه صدا می زد همه بیرون بیایید

جا ماندم و آتش به روی چادرم ریخت

بابا، عمو، داداش، عموزاده، کجایید؟

مشتی حسود بد دهن دور و برم ریخت

چشمم، سرم، دستم، کف پاها و پهلوم ...

بابا سپاهِ درد روی پیکرم ریخت

موهای من بابا یکی هست و یکی نیست

ازبس که دست و سنگ و آتش بر سرم ریخت

هم گوشواره هم النگوی مرا برد

میخواست معجر را برد موی مرا برد

با سر رسیدی پس چرا پیکر نداری؟

تو هم که جای سالمی در سر نداری!

این موی آشفته چرا شانه نخورده؟

بابا بمیرم من مگر دختر نداری؟

مثل خودم خیلی مصیبت ها کشیدی

اما تو مَردی و غم معجر نداری

قرآن نخوان بر روی نیزه، می زنندت

بنشین به زانویم اگر منبر نداری

هربارکه رفتی سفر چیزی خریدی

بابا از آن سوغات ها دیگر نداری؟

داودرحيمي


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/9/17 - 15:33 | 1 2 3 4 5

نیمه شب در خرابه وقتی که

ربنای قنوت پیچیده

بعد زاری و حق حق گریه

چه شده این سکوت پیچیده

 

عمه اش گفت خوب شد خوابید

چند شب بود تا سحر بیدار

کمکم کن رباب جای زمین

سر او را به دامنت بگذار

 

آمد از بین بازویش سر را

تا که بردارد عمه اش ای داد

یک طرف دخترک سرش خم شد

یک طرف سر به روی خاک افتاد

 

شانه اش را گرفت با گریه

به سر خویش زد تکانش داد

تا که شاید دوباره برخیزد

سر باباش را نشانش داد

 

دید چشمان نیمه بازش را

پلک آتش گرفته اش را بست

دید نیلوفر است با دستش

زخم های شکفته اش را بست

 

حلقه های فشرده زنجیر

دید چسبیده اند بر بدنش

تا که زنجیر باز شد ای وای

غرق خون شد تمام پیرهنش

 

پنجه بر خاک میزد و می گفت

نیمه جانی به دست ها داریم

با ربابش زیر لب می گفت

به گمانم که بوریا داریم

 

کفنش کرد عمه خاکش کرد

پیکری که نشان آتش داشت

یادگاری ولی به دستش ماند

معجری که نشان آتش داشت

 

با همان پیرهن همان زنجیر

دخترک زیر خاک مهمان بود

 داغ اصغر بس است تدفینش

فقط از ترس نیزه داران بود

 

می کشید از میان آبله ها

خار ها را یکی یکی آرام

یادش افتادشکوه هایش را

پیش بابا یواشکی آرام

حسن لطفي


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/9/17 - 15:33 | 1 2 3 4 5

دیگر افتاده ز پا  فاطمه ی لشکر تو

رو به قبله شده از دوری تو دختر تو

آن قدر ناله زدم از تهِ دل ای بابا

تا شبی جانبِ ویرانه بیاید سر تو

نگرانم ! نکند عمه زمین گیر شود ؟

زنده ام تا که نمیرد ز غمم خواهر تو

کاش این آخر عمری بشود روزی من

تا که بوسه بزنم روی رگ حنجر تو

دارم از این همه مظلومی تو می میرم

من شنیدم که ندارد کفنی پیکر تو

زیر پا رفت پَرَم تازه پدر فهمیدم

ته گودال چه دیدی و چه آمد سر تو

ساربان گوشه ی بازار نشسته هر روز

می زند چانه سَرِ قیمت انگشتر تو

محمدحسين رحيميان


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/9/17 - 15:33 | 1 2 3 4 5

از خیمه ها دور از تمنای نگاهم

آن روز رفتی و دلم پشت سرت ماند

بیچاره لب هایم به دنبال لب تو

در حسرت آن بوسه های آخرت ماند

 

بوسیدن لب های من ، وقتی نمی برد

حق دارم از دست لبت دلگیر باشم

وقتی به دنبال سرت آواره هستم

باید اسیر این همه زنجیر باشم

 

یادش به خیر آن روزهای در مدینه

دو گوشواره داشتم حالا ندارم

رنگ كبودم مال دختر بودنم نیست

من مشكلم این جاست كه بابا ندارم

 

از شدت افتادنم از روی ناقه

دیگر برایم ای پدر پهلو نمانده

گیرم برایم چند معجر هم بیارند

من كه دگر روی سرم گیسو نمانده

 

از كربلا تا كوفه، كوفه تا به این جا

در تاول پایم هزاران خار می رفت

بابا نبودی تا ببینی دختر تو

با چه لباسی كوچه و بازار می رفت

 

دیدم كه عمه آستین روی سرش بود

از گیسوی بی معجرم چیزی نگفتم

وقتی كه از گیسو بلندم می نمودند

از سوزش موی سرم چیزی نگفتم

استادلطيفيان


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/9/17 - 15:33 | 1 2 3 4 5

گوش کن تا دردهایم را بگویم بیشتر

گیسوان غرق خونت را ببویم بیشتر

در بیابان بودم و ترسیده بودم بارها

هر قدر از پشت سر ، از روبرویم بیشتر

هر قدر از دست تازیانه اش کردم فرار

آن سیاهی باز می آمد ، به سویم بیشتر

هر چه کمتر گریه کردم هرچه کمتر گم شدم

هی تبسم کرد و زد سیلی به رویم بیشتر

من به خود گفتم می آید بچه ها گفتند نه

ریخت از عباس آنجا آبرویم بیشتر

بعد از آن روزی که من از قافله جا ماندم

عمه  دقت می کند هر شب به مویم بیشتر

مهدي رحيمي


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/9/17 - 15:33 | 1 2 3 4 5

عمه جان مثل پدر بود، خیالت راحت

پشت ما وقت خطر بود، خیالت راحت

خطبه می خواند به جان همه آتش می زد

عمه ام اهل شرر بود، خیالت راحت

یک تنه حیدر و عباس و علی اکبر بود

غیرت الله دگر بود، خیالت راحت

زندگی همه را قامت او داد نجات

همه جا عمه سپر بود، خیالت راحت

مجلس روضه ما لحظه ای تعطیل نشد

چایی روضه ما دیده تر بود، خیالت راحت

در خرابه خبری نیست ز نان و نمکی

شام ما خون جگر بود، خیالت راحت

جای معجر وسط کوچه ی نامحرم ها

آستین پاره به سر بود، خیالت راحت

حسين ايزدي


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/9/17 - 15:33 | 1 2 3 4 5
رفتیّ و با غم همسفر ماندم در این راه
گاه از غریبی سوختم گاه از یتیمی
گفتم غریبی، نه غریبی چاره دارد
آه از یتیمی ای پدر، آه از یتیمی

من بودم و غم، روز روشن، شهر کوفه
روی تو را بر نیزه دیدم، دیدم از دور
در بین جمعیت تو را گم کردم اما
با هر نگاه خود تو را بوسیدم از دور

من بودم و تو، نیمه شب، دروازه ی شام
در چشم من دردی و در چشم تو دردی
من گریه کردم، گریه کردم، گریه کردم
تو گریه کردی، گریه کردی، گریه کردی

در این زمانه سرگذشت ما یکی بود
ای آشنای چشم های خسته ی من
زخمی که چوب خیزران زد بر لب تو
خار مغیلان زد به پای خسته ی من

ای لاله من نیلوفرم، عمه بنفشه
دنیا ندیده مثل این ویرانه باغی
بابا شما چیزی نپرس از گوشواره

من هم از انگشتر نمی گیرم سراغی

سيدمحمدجوادشرافت


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/9/17 - 15:33 | 1 2 3 4 5

مرا دشمن به قصد کُشت می زد

به جسم کوچک من مُشت می زد

هرآن گه پایم از ره خسته می شد

مرا با نیزه ای از پُشت می زد

***

توئی ماه من و من چون ستاره

غمم گشته پدرجان بی شماره

اگر روی کبودم را تو دیدی

مکن دیگر نظر بر گوش پاره

***

بیا بشنو پدرجان صحبتم را

غم تو بُرده از کف طاقتم را

دو چشم خویش را یک لحظه وا کن

ببین سیلی چه کرده صورتم را

سيدهاشم وفائي


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/9/17 - 15:33 | 1 2 3 4 5

وه که امشب دامن جانان به دست آورده ام

دامنش را در شب هجران به دست آورده ام

آنچه می جستم به دشت و کوه و صحرا روزها

نیمه شب در گوشۀ ویران به دست آورده ام

گرچه طفلم دل زدم مردانه بر دریای غم

 عاقبت این گوهر تابان به دست آورده ام

کلبۀ ویران کجا و موکب بابم حسین

 دولت وصلش عجب آسان به دست آورده ام

دست از جان شسته ام با دیدن روی پدر

 جان چه باشد، زآنکه به از جان به دست آورده ام

آنچه را دیگر نمی گشتی میّسر بهر ما

 من به سوز سینه نالان به دست آورده ام

تا گرفتم افتخار خدمت آل علی

ای "مؤید" این همه عنوان به دست آورده ام

هر زمان بخشند لطف دیگری بر طبع من

 چون رضای خاطر ایشان به دست آورده ام

سيدرضا مؤيد


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/9/17 - 15:33 | 1 2 3 4 5

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

موضوعات

درباره ما

آمار وبلاگ

کد های کاربر