حق بده به فرشته ها

اینجوری عاشقت باشن

همگی غرق سجده و

تسبیح خالقت باشن

 

حق بده به خورشید اگه

بخواد بگرده دور تو

خدا تموم عالمو

پروانه کرده دور تو

 

حق بده به مدینه تا

بگیره هی بهونه‌تو

به یاد عطر جای پات

ببوسه خاک خونه‌تو

 

به سامرا هم حق بده

نکشه دست از دامنت

آخه دلش روشن میشه

هر صبح با عطر پیرهنت


تا می خونی از جامعه:

«فما اَحلی اسمائکم»

شیرین میشه لبای عشق

از نامت ای ماه دهم

 

مست علی النقیم

عاشق نام هادیم

با این عشیره آشنام

آخه باب الجوادیم

 

برای دستِ خالیا

خوب جاییه این سامره

به رویِ ناامیدیا

بازه همیشه پنجره

 

کبوترم، کو گنبدت؟

عالم فدای غربتت

راحت نمیذارن تو رو

حتی پس از شهادتت

قاسم صرافان


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/7/29 - 10:06 | 1 2 3 4 5

خـــاطراتش قشــنگ و زیبا بود

عطر سیب و اقاقیا می داد

روزهای خوشش دگرگون شد

گـــذرش تــا بـه کـــربلا افتــاد

 

داغ هفــتــاد و دو شقایق را 

بر سرشانه های خود حس کرد

رنج زنجیر و درد سـلسله را

بر مچ دست و پای خود حس کرد

 

روی آییـنه ی غــرور دلش 

زیر بــاران سنگ چین افتاد

دید خورشید را که چنـدین بـار

از سـر نیــزه بر زمین افتـاد

 

گـریه های رقیه را می دید 

کــوه فریـاد در گلویش بود 

محمل باز عمـه پشتِ سرش 

ســر عبــاس روبـرویش بود 

 

دید از زیــر نیــزه ی جدش

بر زمین، قطره قطره خون می ریخت

دیــد در کــوفه دشمن نــامرد

سر او را به شاخه ای آویخت

 

کودکان چموش سنگ بدست

پـای ناقه به جــانش افتادند

مردمان حرامـزادۀ شام

خـارجی زاده اش لقب دادند

 

از سـر بام خـاک و خاکـستر

نقل سر بود و؛ فرش راهش بود

چشم ناپاک شهر را می دیـد

غــم نـاموس در نگاهش بـود

 

غیـــرتش را بــه جـوش آوردند  

نیزه داران مستِ سکه پرست

چــهره ی ســرخ عمـــه را تا دید 

مثـل عباس چـشم خـود را بست

وحيدقاسمي


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/7/20 - 20:07 | 1 2 3 4 5

از گلو ناله ی مرغ سحری افتاده

پی آن ناله دل دربدری افتاده

پسری دید که از زینِ به زهر آغشته

گوشه ی حجره دوباره پدری افتاده

غم یک عمر بلا پشت بلا پشت بلا

همچو یک زهر به جان جگری افتاده

مرگ نزدیک شد و اهل حرم می گریند

چشم بیمار پدر بر پسری افتاده

پسرم گریه نکن چونکه میان چشمت

از غم خون جگری ها اثری افتاده

پسرم! گریه فقط گریه به غم های حسین

سوی گودال دلم را گذری افتاده

کودکی بودم و دیدم که میان مقتل

تن خورشید کنار قمری افتاده

کودکی بودم و دیدم که ز سیمرغ دلم

ته گودال فقط مشت پری افتاده

دیده ام وقت اسارت که به پای عمه

بارها از افق نیزه سری افتاده  

اميرعظيمي


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/7/20 - 20:07 | 1 2 3 4 5

منم که دل به غم و درد آشنا دارم

به دیده جام می ناب نینوا دارم

به سینه وسعت صحرای کربلا دارم

همیشه در همه جا روضه ی منا دارم

منم که بانی این روضه های پر شورم

تمام عمر، سروری نکرد مسرورم

کسی که باطن هر روضه را خبر دارد

کسی که گلشنی از لاله بر جگر دارد

کسی که خاطره ی وادی خطر دارد

ز روز واقعه هفتاد و دو اثر دارد

منم که سجده ی سجّاد دیده در شعله

حرارت غم جانان چشیده در شعله

منم که داغ یتیمان مجتبی دیدم

شهادت همه ی آل مصطفی دیدم

به زیر سمّ ستور آیت خدا دیدم

به کوفه هیبت فریاد مرتضی دیدم

به صحنه، شاهد اجساد عاریات منم

بلا کشیده ی نسوات بارزات منم

کسی که دید امام زمان در آتش بود

کسی که عمّه ی او باعث نجاتش بود

کسی که تشنه و صد چشمه ی فراتش بود

کسی که کرب و بلا قلّه ی حیاتش بود

به چار ساله غمم برتر از چهل ساله

که دیده؟ گریه ی پنجاه ساله بی ناله

منم که هجمه ی سیلی به کاروان دیدم

هجوم کعب نی و زخم کودکان دیدم

به نیزه معجر خاکی بانوان دیدم

ز خاتمی که به دستان ساربان دیدم

جواهرات زنان بود و دست نامحرم

فرار کودک و فریاد پست نامحرم

هرآنکه از کرمم کربلا نمی خواهد

ز آل فاطمه دفع بلا نمی خواهد

ز خوان نعمت علمم صلا نمی خواهد

بهشت، غیر دل مبتلا نمی خواهد

من آنچه خاطره دارم ز کربلاست و بس

روایت هنر عشق، نینواست و بس

بیا که باقرم و کاشف هُمومم من

هماره پشت و پناه بشر، عمومم من

به علم غیب شکافنده ی علومم من

بیا که با خبر از گردش نجومم من

به مدرسم همه تازه دروس می بینی

هزار بوعلی و شیخ طوس می بینی

بگیر دست توسّل، تو را نظر از من

بساز همّت دانش، به دل اثر از من

مرو به دامن بیگانگان، ظفر از من

فقاهت از من و طب از من و هنر از من

بیا که باقر اعلام اولیاء منم

به علم و حلم، معلّم به انبیاء منم

محمودژوليده


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/7/20 - 20:07 | 1 2 3 4 5

تو که بر چشم خلق جا داری

نوری و جلوه ی خدا داری

نور چشمان حضرت سجاد

ریشه در باغ هل اتی داری

ثمر نخل احمدی که نسب

ز حسین و ز مجتبی داری

پسر سیّد البُکاء هستی

سرگذشتی پر از بلا داری

یادگاری ز لاله های عطش

بر دلت داغ کربلا داری

تو غروب سپیده را دیدی

عمّه ی قد خمیده را دیدی

همه جا گرد غصه پاشیدند

با سر تیغ و نیزه گل چیدند

دست های سیاه بر سر تو

سنگ های کبود باریدند

چشم هایی که گریه می کردند

سیلی و تازیانه می دیدند

مردم کوچه ی یهودی ها

دور سرها مدام رقصیدند

بی ابالفضل، کودکان یتیم

روی خشت خرابه خوابیدند

این همه غم که بر سرت آمد

کودکیِ تو را رقم می زد

علی صالحی


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/7/20 - 20:07 | 1 2 3 4 5

كسی كه بود شكافنده‌ی تمام علوم

هزار حیف كه از زهر كینه شد مسموم

سر تو باد سلامت یا رسول ‌الله

وصّی پنجم تو كشته شد، ولی مظلوم

گهی به زخم زبان قلب حضرتش خستند

گهی به خانه‌اش از كینه خصم برد هجوم

بسان مادر و آباء رنج دیده‌ی خویش

همیشه بود ز حقّ و حقوق خود محروم

به غربت علی و خاندان او سوگند

امام ما ز جهان رفت با دلی مغموم

هماره قصۀ مظلومی‌اش به خاك بقیع

بُود ز غربت قبرش برای ما معلوم

ز دردهای نهانی كه بود در دل او

كسی نداشت خبر غیر خالق قیّوم

حیات او همه با درد و رنج و غصه گذشت

كه بود ظلم به اولاد مصطفی مرسوم

نه طاقت است زبان را به وصف غم‌هایش

نه قدرت است قلم را كه تا كند مرقوم

بگو به امت اسلام، این سخن «میثم«

به مرگ حضرت باقر یتیم گشت علوم

استادسازگار


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/7/20 - 20:07 | 1 2 3 4 5

ای شیعۀ ثانی عشر حضرت باقر

دین زنده شده از هنر حضرت باقر

بخشید به اسلام مبین گرمی و رونق

گنجینۀ غرقِ گهرِ حضرت باقر

تا روز قیامت همه چون آینه ماتند

از دانش و علم و هنر حضرت باقر

زینت ده توحید پرستان جهان است

گلزار گل و بارور حضرت باقر

قدسی نفسان حرم قدس ندیدند

جز نور خدا در نظر حضرت باقر

مرغان دعا تا حرم دوست رسیدند

درسجدۀ شام وسحر حضرت باقر

جابر چه صمیمانه ز درگاه پیمبر

آورده سلامی به بر حضرت باقر

از فتنه بپرهیز که این بارگران است

باری که کند خم کمر حضرت باقر

عمری ز غم کرب و بلا خون جگر خورد

قربان دل و چشم تر حضرت باقر

پیوسته غم فاطمه و غربت حیدر

آتش زده بر بال و پر حضرت باقر

زهر ستم و کینۀ بیداد چه کرده است

با جان و دل و با جگر حضرت باقر

افسوس که  در سوک نشسته است مدینه

زین داغ گران با پسر حضرت باقر

دادند مرا کوثر توفیق «وفائی»

تا آن که شوم نوحه گر حضرت باقر

سیدهاشم وفائی


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/7/20 - 20:07 | 1 2 3 4 5

باز روزی ما غم است آقا

اشک با دیده محرم است آقا

فرصت گریه با امام زمان

باز امشب فراهم است آقا

پای آن غصه ها که خوردی تو

من اگر جان دهم کم است آقا

تو عزادار کربلا هستی

تا که این عالم، عالم است آقا

آری آری شب عزای شما

پیشواز محرم است آقا

تا قیامت به پیش چشمانت

رأس بر نی مجسم است آقا

چشم تو یاد کربلا دریاست

همۀ روزهایت عاشوراست

می روی یاد کودکی از حال

پیر کرده تو را غم گودال

یاد آن خاطرات بارانی

شده کرببلا منا، ده سال

با غرورت چه کرده مرد صبور ؟

غارت گوشواره و خلخال

داشت در بین خیمه ها می سوخت

پدرت از خجالت اطفال

با تو گفته چه قدر اسرار از

دفن آن پیکری که شد پامال

وای از این اتفاق، هم بازیت

پیش چشمان تو شده بی بال

کربلا، کوفه، شام در دل توست

روضه های رقیه قاتل توست

محمدحسین رحیمیان


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/7/20 - 20:07 | 1 2 3 4 5

حضرت عشق سرِ دار سلامی دارم

از لبِ زخمِ ترك خورده پیامی دارم

خیلِ بیعت شكنان نوكرِ بی اجر شدند

همه با وعده ی یك كیسه ی جو زجر شدند

چند سالی است در این شهر وفا مُرده نیا

زخم این نیزه پرستان به تنم خورده نیا

از علی دیر زمانی است دلی پُر دارند

این چه شهری است همه حسرتِ چادر دارند

پیشۀ تازۀ این طایفه آهنگری است

قول دادند كه سوغاتیشان روسری است

باغِ سبزی كه نوشتند فقط نی زار است

سرِ من راهیِ شام و بدنم بر دار است

تا به خارج شدن از دینِ تو فتوا دادند

سنگ دل ها همه بر كُشتنِ تو پا دادند

علیرضا شریف


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/7/20 - 20:07 | 1 2 3 4 5

هـزار بار گر از تن جدا شود سر من

بر آن سرم که بیفتد به پای رهبر من

به یک اشارۀ چشمت دل از کفم بردی

از آن زمان که به من شیر داد مادر من

مــرا عـزیز شمـردند مـردمِ کــوفه

که ریختند عوض لاله سنگ بر سر من

میـان ایـن همـه نامــرد غیـر پیرزنی

کسی نگشت در این شهر، یار و یاور من

ز اشک تا که نهد مرهمی بـه زخم تنم

هزار حیف که در کوفه نیست خواهر من

به جز دو طفل یتیمم، بـه دشت کرب و بلا

شهید تـوست دو رعنـا جـوان دیگر من

فـدای دختـرِ مظلـومۀ سـه سالـۀ تــو

میــانه اســرا داغ دیــده دختــر مـن

خدا گواست کـه هرگـز نگشت بـا کافـر

جسارتی که در این شهر شد به پیکر من

سلام من بـه تـو از این لبی که پاره شده

درود من بـه تـو از این بریده حنجر من

میـان خنـدۀ دشمـن ز دست رحمت تو

مـدال گـریه گـرفته است دیـدۀ تـر من

شهـادتین بــه لـب، نالۀ حسین حسین

بـه هـر نـفس شـده در ناله‌های آخر من

سروده‌های تو «میثم» شـرارِ آه من است

جـزای تـوست عنایـات حـیِّ داور مـن

استادسازگار


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/7/20 - 20:07 | 1 2 3 4 5

مسلم ای اولین فدایی عشق

ای تو تنها سفیر عشق حسین

غربت کوفه بود و جان تو که

میزبان شد به تیـر عشـق حسین

 

کوفه وقت ورود تو دیدم

خیل جمعیّتی شبیه " خم "

چون نمازت تمام شد آن شب

کو؟ کجا رفته اند پس مردم؟

 

گفته ام"خم"که کوفه شاید

از نهر آب حیات زنده شود

و برای من و تو و مردم

برگی از خاطرات زنده شود

 

کوفه وقت ورود یادت هست؟

میزبانان صف کشیده به راه

من فدای غریبی ات مـسلم

یک نفر نیست با تو چون همراه

 

من خبر دارم از دلت مسلـم

که برای حسین  می لرزد

" من و طفلان من فدا بشویم...

او نیاید به کوفه می ارزد "


هیچ گوشی دگر شنیدار

ناله ها و صدا و آه تو نیست

خانه ی طوعه هم ...خداحافظ

که دگر جای و سرپناه تو نیست

 

آنـقَــدَر دوستدار اربابـی

ذکر مـولا هـماره بر لب تو

تا به وقت شهادت آن بالا

روی دارالامـاره بر لب تو

 

از بهشت خدا تماشا کن

چند روز دگر از آن بالا

حکمت خون که ریخت در آب و...

تشنه ماندی درست چون مولا

 

این چه شهریست ؟ این چه رسمی هست؟

میـهمان را به روی دار کنند

سـر او را بریده بر در شهـر

بهر مـولا در انتظار کننـد

سیدمجتبی ربیع نتاج


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/7/20 - 20:07 | 1 2 3 4 5

در سینه دوباره ابتلا می آید

غم باز به اُردوی ولا می آید

دل های شکسته کاظمینی شده است

اینجاست که بوی کربلا می آید

سيدهاشم وفائي


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/7/14 - 14:22 | 1 2 3 4 5

ببین صیاد بالش را شکسته

از این غم فاطمه در غم نشسته

میان حجرۀ در بسته آید

نوای آب آب از قلب خسته

***

بیا مادر ببین چشم تر من

نمانده طاقتی بر پیکر من

بود هر همسری همراز شوهر

ولی شد قاتل من همسر من


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/7/14 - 14:22 | 1 2 3 4 5


بر روی خاک حجره ای مردی

بی رمق، بی شکیب افتاده

باز تاریخ می شود تکرار

یک امام غریب افتاده

 

جگرش از عطش چه می سوزد

چون پرستوی پرشکسته شده

بسکه فریاد کرده واعطشا

یاس زهرا چقدر خسته شده

 

همسر بی وفا و سنگدلش

به رویش درب حجره می بندد

می زند دست و پا عزیز رضا

او به اشک امام می خندد

 

به کنیزان خویش می گوید

پای کوبی کنید و دف بزنید

دور ابن الرضا همه امشب

شادمانی کنید و کف بزنید

 

بسکه کاری شده است زهر ببین

نتواند به روی پا خیزد

در عوض پیش چشم او دشمن

آب را بر روی زمین ریزد

 

من چه گویم که لحظه ی آخر

دلبر فاطمه چه حالی بود

لب خشک و دلی پر از خون داشت

جای شمس الشموس خالی بود


شکر لله پدر نبود و ندید

که به روز پسر چه آمده است

اگر هم بود گریه می کرد و

چشم خود را به روی هم می بست

 

گرچه داغ جواد آل رسول

غصه ای بر دل پدر بگذاشت

ولی ای کاش روز عاشورا

علی اکبری حسین نداشت

 

پیش چشمان یک پدر پسری

غرق در خون و ناله ها می زد

زیر سم تمام مرکب ها

چقدر سخت دست وپا می زد

 

همه دیدند قامت پسری

بر روی خاک اربا اربا شد

همه دیدند داغ جان سوزش

باعث مرگ زود بابا شد

محمدجوادغفاريان


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/7/14 - 14:22 | 1 2 3 4 5

ای باب حاجت همه ای قبلۀ مراد

نور الهُدی، ولیِّ خدا، سید العِباد

خیرالامم، محیط کرم، آسمان جود

ابن الرضا، امام نهم، حضرت جواد

باب عطا و مظهر جود خدا تویی

 مولا تویی، امام تویی، مقتدا تویی

قرآن بُوَد ز مدح و ثنای تو شمّه ای

جز مهر تو به گردن ما نیست ضمّه ای

بحر سه گوهری گهر عرش بحر نور

کل ائمه را تو جواد الائمه ای

روح رضا، روان رضا، در وجود توست

 تا روز حشر جود اگر هست جود توست

دشمن خجل ز لطف و عطا و کرامتت

از کودکی به عالم خلقت امامتت

از ماه عارضت شده شرمنده آفتاب

دل برده از امام رضا سرو قامتت

آیینۀ جلال و جمال محمدی

 مجموعۀ تمام کمال محمدی

نامت ز کار خلق گره باز می کند

علمت به سن کودکی اعجاز می کند

مأمون چو پی به قدر و جلال تو می برد

روحش ز تن برون شده پرواز می کند

برگرد شمع روی تو پروانه می شود

 در حیرت کمال تو دیوانه می شود

علم تو را احاطه به ملک دو عالم است

ظرف وجود پیش عنایات تو کم است

با آن همه جواب مسائل که می دهی

لال از جواب مسئله ات ابن اکثم است

در کودکی به سینه علوم پیمبرت

 زانو زدند کل فقیهان به محضرت

وقتی که دست جود تو بخشندگی کند

باید کرم به خاک درت بندگی کند

مظلوم چون تو کیست کز آغاز زندگی

با دخت قاتل پدرش زندگی کند

یک عمر بود تلخ ترین زندگانیت

 تا آنکه کشت یار به فصل جوانیت

هر گه تو را به چهرۀ مأمون نظاره شد

بر غربت پدر، جگرت پاره پاره شد

روزی که عقد بست به تو دخت خویش را

سر تا به پات شعله ز داغ دوباره شد

پیوسته حبس بود به دل سوز و آه تو

 دردا که گشت خانۀ تو قتلگاه تو

پیوسته بود سوز درون، شمع محفلت

با تو چه می گذشت خدا داند و دلت

دندان نهاده روی جگر سال ها بسی

تا دخت قاتل پدرت گشت قاتلت

هر تیر غم که داشت قضا بر دل تو دوخت

 از بس که سوختی جگر زهر بر تو سوخت

یار تو مار گشت و به جانت امان نداد

یک لحظه روی خوش به تو مولا نشان نداد

بعد از حسین هیچ امامی به وقت مرگ

مثل تو ای ولی خدا تشنه جان نداد

از شعله های سوز درون سوخت حاصلت

 بگریست بر غریبی تو چشم قاتلت

عمر تو در بهار جوانی تمام شد

تشییع پیکر تو به بالای بام شد

افتاد بین کوچه تنت از فراز بام

این گونه از جنازۀ تو احترام شد

تا هست آسمان و زمین داغدار تو

پیوسته اشک دیدۀ "میثم" نثار تو

استادسازگار


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/7/14 - 14:22 | 1 2 3 4 5

دل من را چه مبتلا کرده

جلوه هایی که دم به دم داری

حضرت عشق! حضرت باران!

در دل خسته ام حرم داری

 

در هوای زیارت حرمت

در به در می شویم مثل نسیم

السّلام علیک یابن رئوف

السّلام علیک یابن کریم

 

دل به آفاق جود می بندد

هر کسی آمد و اسیرت شد

در جوانی دل شکستۀ ما

سرو قامت خمیده، پیرت شد

 

از نگاهت مراد می گیرم

شده قلبم مرید چشمانت

شاهد لحظه های دلتنگی!

دل تنگم شهید چشمانت

 

جان من! بین خانۀ خود هم

به خدا آنقدر غریبی که

غربتت را کسی نمی فهمد

تویی و قلب بی شکیبی که ...

 

قفس غربت و دلی مجروح

پر و بال پرنده می ریزد

گریه می باری و کنارت باز

امّ فضل است خنده می ریزد

 

سر به دیوار بی کسی داری

در غروب غریب فاصله ها

گم شده ناله های بی رمقت

در هیاهوی شوم هلهله ها


دگر آقا تو خوب می دانی

ناله ی بی جواب یعنی چه

التماس نگاه لب تشنه

ندبه ی آب آب یعنی چه

 

به فدای کبوترانی که

دست در دست آسمان دادند

بال در بال، گریه در گریه

به تنی خسته سایه بان دادند

 

حجره ات کربلا شده آقا

گریه های من اختیاری نیست

جای شکرش هنوز هم باقیست

در کنار تو نیزه داری نیست

 

غرق در خاک و خون رها مانده

بین گودال پیکر خورشید

خواهری خسته بوسه می گیرد

از گلوی مطهّر خورشید

 

سر قرآن که رفت بر نیزه

آسمان غرق در تلاطم شد

در هجوم سپاه سر نیزه

آیه های مقطعه گم شد

يوسف رحيمي


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/7/14 - 13:55 | 1 2 3 4 5

آن روز کاظمین چو بازار شام شد

دنیا برای بار نهم بی امام شد

دجله که دیگر آبروی رفته هم نداشت

آنقدر اشک ریخت که چشمش تمام شد

جنت وزید و حُجره ی در بسته ی امام

در بارش ملائکه خود، بار عام شد

تا سایه بان شود به تن زهر دیده اش

خورشید شد کبوتر و بر روی بام شد

گل رفت و مستی از سر پروانه ها پرید

دل بی خبر ز لذت شرب مدام شد

آن روز ذوالجناحِ حسین از نفس فتاد

آن روز ذوالفقارِ علی در نیام شد

آتش نشست در جگر کربلایی اش

یعنی به رسم خون خدا تشنه کام شد

از بس که اشک ها به غزل پشت پا زدند

این مصرع رمیده زمین خورد و رام شد

عباس احمدي


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/7/14 - 13:55 | 1 2 3 4 5

شعر غدير

دسته بندی : ,

هـر چـنـد كـه نــوكـريّ مـا ناچيز است

در سينه ي ما عشق علي لبريز است

مـا هـر چـه كـه داريم ز الطاف عليست

الـحـق كه عـلي شفيع رستاخيز است

اصغر چرمي


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/7/8 - 14:52 | 1 2 3 4 5

شعر عرفه

دسته بندی : ,

چه خوب شد عرفه دلبرم صدایــم کرد

خدا به خاطر ارباب این عطایـــم کرد

به دامن جبل الرحمه پا به پای حبیـب

به آستان رفیع دعا رهایـــــــم کرد

چه فرصتی که به همراه کروان حسین

مسافر سفر دشت نینوایــــــــم کرد

زسعی مروه و سعی صفا عــــبورم داد

به طوف حج حقیقی دل آشنایـم کرد

چه منتی که در این روز معرفت،اربـاب

به خوان نعمت العفو خود گدایــم کرد

منی که هیچ نبودم به شی مذکــوری

به حب فاطمه شایسته ثنایم کـــــرد

به افتخار علی ره به بام هــــــم داد

که هم نشین تمام فرشته هایــم کرد

ز گریه حوله احرام دلبرم خیس اسـت

صدای ناله ارباب مبتلایم کـــــــرد

همه به حال دعای حسین می گـریند

نوای یارب زینب پر از نوایــــم کرد

به دیده اشک مناجات کئکان زیباست

زگاهواره خود کودکی ندایم کــــــرد

علی اکبر و طعم فراز های دعـــــــا

به شیوه های دعا خواندن آشنایم کرد

به اشک چشم علمدار کاروان سوگــند

حسین بود که دلداده خدایم کـــــرد

همان حسین که با جلوه کرامت خــود

کرم نمود و صدا سوی خیمه هایم کرد

بدون اذن خودش کربلا نمی آیـــــم

ز درد با که بگویم که کربلایم کـــرد

خوشم از آنکه بگویم به دوستان شهید

حسین عاقبت از عشق خود فنایم کرد

محمود ژولیده


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/7/8 - 14:52 | 1 2 3 4 5

شعر عرفه

دسته بندی : ,

چه خوب شد عرفه دلبرم صدایــم کرد

خدا به خاطر ارباب این عطایـــم کرد

به دامن جبل الرحمه پا به پای حبیـب

به آستان رفیع دعا رهایـــــــم کرد

چه فرصتی که به همراه کاروان حسین

مسافر سفر دشت نینوایــــــــم کرد

زسعی مروه و سعی صفا عــــبورم داد

به طواف حج حقیقی دل آشنایـم کرد

چه منتی که در این روز معرفت،اربـاب

به خوان نعمت العفو خود گدایــم کرد

منی که هیچ نبودم به شی مذکــوری

به حب فاطمه شایسته ثنایم کـــــرد

به افتخار علی ره به بام هــــــم داد

که هم نشین تمام فرشته هایــم کرد

ز گریه حوله احرام دلبرم خیس اسـت

صدای ناله ارباب مبتلایم کـــــــرد

همه به حال دعای حسین می گـریند

نوای یارب زینب پر از نوایــــم کرد

به دیده اشک مناجات کئکان زیباست

زگاهواره خود کودکی ندایم کــــــرد

علی اکبر و طعم فراز های دعـــــــا

به شیوه های دعا خواندن آشنایم کرد

به اشک چشم علمدار کاروان سوگــند

حسین بود که دلداده خدایم کـــــرد

همان حسین که با جلوه کرامت خــود

کرم نمود و صدا سوی خیمه هایم کرد

بدون اذن خودش کربلا نمی آیـــــم

ز درد با که بگویم که کربلایم کـــرد

خوشم از آنکه بگویم به دوستان شهید

حسین عاقبت از عشق خود فنایم کرد

محمودژوليده


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/7/8 - 14:52 | 1 2 3 4 5

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

موضوعات

درباره ما

آمار وبلاگ

کد های کاربر